بارانباران، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره

درباره ی باران

خیلی مهربونی

الان بیداری ولی کاری به کار من نداری داری بازی می کنی و می خندی غذاتو خوردی یه نصفه موز هم خوردی شیرتو خوردی و شیشه شیر رو دادی دستم. غذا که می خواستم بت بدم اول آجی بهار رو صدا کردی گفتی بها بها بیا به به. بعدشم یک قاشق دهن تو می ذاشتم یه قاشق دهن بهار همیشه وقتی می خوایم غذا بخوریم همه مون باید دور میز نشسته باشیم تا تو شروع کنی غذا خوردن وگرنه یکی یکی صدامون می کنی که بیایم غذا بخوریم  این اخلاقت به خودم رفته از کوچیکیای من که تعریف می کنن یکی مهربونیمه می گن که دور سفره که می نشستیم تا بقیه شروع نمی کردن غذا خوردن تو شروع نمی کردی  یکی هم ماست خوردن (خیلی ماست دوست داشتم)یه روز که می خواستیم بریم تهران خو...
31 خرداد 1390

عکس

عکسای  باران رو تو ادامه ی مطلب ببینید                                                       ...
30 خرداد 1390

آب بازی و خطرات بعد از آن

با بهار رفتید تو حیاط آب بازی کنید استخری رو که خاله لیلا برات آورده بود رو با خودتون بردید چند دقیقه بعد صدای گریه ت بلند شد بهار داد می زد مامان از لب باران خون میاد بدو بدو رفتم طرف حیاط و دیدم که لبت پر خونه با آب شستمش . لبت یکم پاره شده بود حتما افتاده بودی از بهار هم که پرسیدم نمی دونست چی شده آخه روش طرف تو نبوده. ولی چون آب بازی رو دوست داری زیاد گریه نکردی . دیگه مجبور شدم تا آخر آب بازی بمونم تو حیاط خیلی گرم بود حتی رو سکو هم نمی شد نشد از بس داغ بود. بعد آب بازی آوردمت داخل حمومت کردم . مه مه خوردی و خوابیدی الان هم خوابی.   ...
30 خرداد 1390

فضول

سلام مامانی خوبی؟ مامان یه تصمیمی گرفته میدونی چیه  دیگه از این به بعد وقتی تو خوابی میام می شینم پای کامپیوتر یا کتاب خوندن پس اگه من رو حرفم موندم که سعی می کنم بمونم بدون که این موقع ها که برات نوشتم تو تو خواب ناز بودی می خواستم از فضولی هات بگم که وقتی بعدا خوندی خنده ت بگیره وقتی سرامیکا رو تمیز می کنم می دونی وقتی خیسه نباید پا بزاری از عمد پاتو می زاری رو سرامیکا و دست به کمر می ایستی و صدام می کنی  منم این جور مواقع هیچی نمی گم چون اگه بخندم فکر می کنی کار خوبی بعدا به خاطر عزیز شدن بیشتر این کارو انجام می دی اگر هم دعوات کنم که لج می کنی و بیشتر این کارو انجام می دی پس هیچی نمی گم تو هم خودت پ...
30 خرداد 1390

مهمون

سلام باران گلی مامان ... حالت خوبه؟ امروز حسابی خسته شدی  ببخشید آخه مهمون داشتیم دوستم با بچه هاش از بهبهان اومده بود و باید به مهمونام می رسیدم ولی تو هم دختر خوبی بودی خیلی خوب الان باید بلند شم برات اسپند دود کنم صبح از خواب بیدارت کردم "باران پاشو النا اومده" النا همسن خودته ولی قد و قواره ش از تو بزرگتره یعنی تو خیلی ریزه میزه ای   یکم صبحانه خوردید یکم با هم بازی کردید رفتید تو اتاق با بهار و ارشیا بازی کنید که البته بعضی وقتا راتون نمی دادن بعدشم ناهار رو آماده کردم یکم خوردی یا نخوردی غر غر ت شروع شد که خوابم میاد بردمت تو اتاق خوابندمت تا سه چار ساعت خوابیدی ولی النا مامانش ا...
28 خرداد 1390

چقد بابایی رو دوست داری...

الان ساعت1:15 بعد از نیمه شبه . تازه خوابیدی یکم بهارو اذیت کردی بعد شیر خوردی خوابیدی بهار گلی چقد تو رو تحمل می کنه بابا شب کاره . بابا که می خواست بره چقد پشت سرش گریه کردی کار امروزت نیست ها کار هر روزته حتی وقتی می خواد بره مغازه روبرو خرید کنه انقد گریه می کنی که بیشتر وقتا بغلت می کنه می برت تو هم گریه هات یدفه به خنده و قه قههه تبدیل میشه حالا پشت سر مامان گریه کردن عادی همه بچه ها اینطورین ولی پشت سر بابا بچه گریه نمی کنه فقط بای بای می کنه نه !! وقتی هم بابا از سر کار میاد خونه تا صدای در کوچه رو می شنوی هول می شی داد می زنی بابائی بابائی بدو بدو میری در حال بل...
27 خرداد 1390

روز پدر

ناگهان یک صبح زیبا آسمان گل کرده بود خاک تا هفت آسمان بغض تغزل کرده بود حتم دارم در شب میلادت ای غوغا ترین حضرت حق نیز در کارش تامل کرده بود میلاد مظهر عدالت و سعادت علی بن ابیطالب و روز پدر مبارک   ...
26 خرداد 1390

واکسن 18 ماهگی

دیروز صبح زود از خواب بیدار شدی یعنی بیدارت کردم آماده ت کردم تا با بهار بریم بهداشت برای واکسن زدن خانمه قبلا بهم گفته بود قبل از اومدن استامینوفن بخوره منم قاشقو دادم دست بهار که بهت بده آخه بعضی وقتا از دست من نمی خوری ولی از دست بابا و بهار می خوری...... چرا؟ نمی دونم. تو راه یکم پیاده اومدی و یکم تو بغلم. وقتی رسیدیم دیدیم چقد شلوغه و مستقیم رفتیم تو اتاق واکسن ولی بهمون گفتن که باید پرونده ش تو نوبت باشه رفتیم پرونده رو بزاریم تو نوبت که دیدیم چقد پرونده جلوی ما هست چاره ای نبود باید می موندیم تا نوبتمون بشه یک ساعت موندیمو هیچی نگفتیم ولی بعد دیدیم اونایی که تازه از راه رسیدن رفتن داخل و ...
25 خرداد 1390

قد و وزن 18 ماهگی

امروز با بهار بردیمت بهداشت که اونجا خانمه اوخت کنه اونم نه یکی دو تا ولی بازم جون سالم به در بردی گفتن امروز قد و وزن سه شنبه واکسن خیلی ناراحت شدم آخه واکسنت یه هفته عقب افتاده گذاشتمت رو ترازو کلی گریه کردی برا چی نمی دونم من که پیشت بودم فکر کنم بخاطر اینکه صبح زود خوابتو بهم زدم عصبانی بودی اگه گفتی چند کیلو بودی 8 کیلو و 650 گرم فسقلی بازم خوبه از یک سالگی تا الان یک کیلو و 150 گرم رشد کردی . خانمه می خواست قدتو اندازه بگیره بازم گریه کردی پیش خودم گفتم حالا خوبه نمی خوای واکسن بزنی وگرنه اینجا رو می ذاشتی رو سرت قد:76 سانتی متر (نیم وجبی ) دور سرت هم 46 سانتی ...
22 خرداد 1390